☼ _ Pars Boys _ ☼

اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

درزمان سابق گفته بودند که در اصفهان جوجه خروس را خوب می خرند . یک مردی می آید و صدتا جوجه خروس میخرد و حرکت می کند به طرف اصفهان . موقعی که وارد اصفهان شد رفت در گوشه ای منزل کرد . مردم اطراف او را گرفتند وگفتند که :« جوجه خروس ها را دانه ای چند میفروشی؟» گفت :« خودم خریدم دانه ای دو تومن و می فروشم سه تومن.» مردم گفتند :« شنیده ای که اصفهان جوجه خروس خوب می خرند اما نه به این قیمت . جوجه خروس دانه پانزده قران است!» مرد بیچاره تا دو روز فروش نکرد ، بعد از دو روز یک زن بسیار دانائی آمد و پرسید :« جوجه خروس هارا دانه ای چند می فروشی ؟» گفت :« دانه ای سه تومن » زن که مقصودش این نبود که پول بدهد و ازاین مرد بیچاره جوجه خروس بگیرد گفت :« خیلی خوب ، بلند شو همه جوجه خروس هات را بردار برویم .. . .. .



ادامه مطلب ...


           
یک شنبه 8 بهمن 1391برچسب:داستان,مرد,جوجه,فروش,سرگرمی, :: 21:27
M@hdi
گویند در زمان دانیال نبى یك روز مردى پیش او آمد و گفت : اى دانیال امان از دست شیطان ، دانیال پرسید: مگر شیطان چه كرده ؟ مرد گفت : هیچى ، از یك طرف شما انبیاء و اولیاء به ما درس دین و اخلاق مى دهید و از طرف دیگر شیطان نمى گذارد رفتار ما درست باشد، كار خوب بكنیم و از بدیها دورى نماییم . دانیال پرسید: چطور نمى گذارد؟ آیا لشكر مى كشد و با شما جنگ مى كند و شما را مجبور مى كند كه كار بد كنید. مرد گفت : نه ، این طور كه نه ، ولى دایم ما را وسوسه مى كند، كارهاى بد را در نظر ما جلوه مى دهد. شب و روز، ما را فریب مى دهد و نمى گذارد دیندار و درست كردار باشیم .


دانیال گفت : . . ..


ادامه مطلب ...


           
یک شنبه 8 بهمن 1391برچسب:داستان,شیطان,چه,مى,كند؟,سرگرمی, :: 21:22
M@hdi

در یک دهکده، پیرمرد خرمندی زندگی می کرد.

 

افرادی که به مشکلی بر می خوردند یا سوالی

 

داشتند، به او مراجعه می کردند. یک روز یک

 

بچۀ باهوش و زِبل که می خواست سر به سر

 

پیرمرد خردمند بگذارد، پرندۀ کوچکی گرفت و

 

آن را طوری در دستش گرفت که دیده نشود.

 

بعد پیش پیرمرد رفت و به او گفت: پدربزرگ،

 

من شنیده ام شما باهوش ترین مرد دهکده

 

هستید. اما من باور نمی کنم. اگر راست است،

 

می توانید بگویید که این پرنده ای که در دست

 

 

من است زنده است یا مرده؟

 

پیرمرد نگاهی به پسر انداخت و فکر کرد اگر به

 

او بگوید که پرنده زنده است، او با یک حرکت

 

کوچک دستش پرنده را می کشد، و اگر بگوید

 

که پرنده مرده است، او پرنده را آزاد می کند تا

 

به خیال خودش ثابت کند که از پیرمرد باهوش تر

 

است. پیرمرد دستش را روی شانۀ پسرک زبل

 

گذاشت و با لبخند گفت: مرگ و زندگی این

 

 

پرنده به ارادۀ تو بستگی دارد.

 

بله. آینده و سرنوشت هر کسی مانند آن پرنده

 

در دست خود فرد است. هر کسی در تحصیل،

 

شغل و هر کار و انتخابی که دارد، اگر تلاش

 

کند، موفق خواهد شد. فیلسوفی گفته است که

 

زندگی عبارت از رشته ای از گزینه ها است.

 

آینده و سرنوشت هر کسی کاملاً در دستان خودش قرار دارد.



           
دو شنبه 23 خرداد 1390برچسب:داستان,سرگرمی, :: 16:30
M@hdi

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 13 صفحه بعد

درباره وبلاگ


*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-* ســــــلام خـــــوش اومـــــدی مــــمــــنــــون از انــتــخــابــت امــــیــــدوارم لـــــذت ببــــری نـــــــــظــــــــر یــــــــــادت نــــــــــره ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ
نويسندگان
پيوندها


تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان
Pars Boys

و آدرس
parsboys.LoxBlog.ir
لینک نمایید سپس مشخصات لینک
خود را در زیر نوشته . در صورت وجود
لینک ما در سایت شما لینکتان به
طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






کد شمارش معکوس سال جدید




نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 11
بازدید ماه : 595
بازدید کل : 170065
تعداد مطالب : 65
تعداد نظرات : 22
تعداد آنلاین : 1