☼ _ Pars Boys _ ☼

اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

 

 

اطلاعات عمومی خود را افزایش دهیم

 

 

آیا میدانید : تقریبا ۶۵ ٪ وزن انسان را اکسیژن تشکیل میدهد ؟
آیا میدانید : انسان برای اولین بار در ۱۷۸۳ پرواز را تجربه کرد و توانست ۸ کیلومتر با بالن پرواز کند ؟
آیا میدانید : جنین انسان بعد از ۱۷ هفته (۴ ماه) می تواند خواب هم ببیند ؟
آیا میدانید : تنها موجودای که میتواند به پشت بخوابد انسان است ؟
آیا میدانید : بدن یک انسان ...

.:ادامه مطلب:.



ادامه مطلب ...


           

 

سلام بعد از اين همه وقت تصميم گرفتم 2باره بيام.اميدوارم خوشتون بياد.

نظر بدين = مرسي


 

اعتراف صميمانه سوتي ها !!!!

 

اعتراف مي کنم که... همه ي ما سوتي ميديم، ردخور نداره. حتي بعضي وقت ها سوتي هاي بدي هم مي ديم اما ميذاريم لاي سبيل و صداش را درنمياريم اما با اينحال بعضي وقت ها توي جمع هاي خودموني تعدادي از همين سوتي ها را تعريف مي کنيم. پس چرا وقتي کسي اسم ما را نمي دونه، سوتي مون را تعريف نکنيم تا بقيه هم لبخندي بزنن؟! اينجا دقيقا برا همين کاره. البته منظور از سوتي مي تونه گاف، يا هر کار، باور و فکر خنده داري باشه که وقتي يادش مي افتيم خنده مون مي گيره شما هم اعتراف هاي خودتون را بفرستيد.

- اعتراف مي کنم که: به اين سن که رسيدم هنوز وقتي مي خوام از در خونه برم بيرون اگه جورابم سوراخ باشه عوضش مي کنم با اين فکر که اگر تصادف کردم و آمبولانس اومد و منو گذاشتن رو برانکارد و مردم دورم جمع شدن سوراخ جورابم ضايع نباشه...

- اعتراف مي کنم که: امشب بعد از 1 سال به اين معما پي بردم که آقاجونم مسواکش رو کجا قايم مي کنه که من نمي بينم. بارها ديدم که داره مسواک مي زنه اما به محض اينکه بعدش مي رم مسواک بزنم مسواکش غيب مي شه. خب زياد پيچيده نيست از مسواک من استفاده مي کرده!

- اعتراف مي کنم که: هفته قبل يکي از فاميل هامون اومده بود ايران و اصلا فارسي بلد نبود. من رو برد که از سوپرمارکت سر کوچه سيگار بگيريم. منم گفتم آقا يه بسته سيگار کنت با يک دونه اسپري مو بديد. بنده خدا پرسيد اين چيه؟ منم خيلي خونسرد گفتم اين جايزه سيگاره!

- اعتراف مي کنم که: اولين باري که ويندوزم پريد من کل سيستم از مانيتور گرفته تا موس رو بردم شرکت تا برام ويندوز عوض کنند. بي معرفت ها بهم نگفتند که فقط بايد کيس رو بيارم. اين کار يه دو سه بار ديگه هم تکرار شد!

- اعتراف مي کنم که: تو اسباب کشي همسايه مون من نشسته بودم پشت وانت يه طرفم گلدونشون بود يه طرف هم تلويزيون. ماشين که رفت تو چاله من گلدونه رو محکم گرفتم و تلويزيونه پخش شد کف آسفالت!

- اعتراف مي کنم که: تا سن 13-12 سالگي با روسري مي نشستم جلو تلويزيون مخصوصا از ايرج طهماسب خيلي خجالت مي کشيدم. زياد مي خنديد، فکر مي کردم بهم نظر داره.

- اعتراف مي کنم که: بچه که بودم خيلي وراج بودم. براي همين تا از مدرسه مي اومدم همه خودشون رو به خواب مي زدن.

- اعتراف مي کنم که: رفته بودم واسه امتحان رانندگي، خيلي هم استرس داشتم. نوبت من که شد افسر بهم گفت دنده عقب برو. من هم که کلي هول شده بودم به جاي اينکه دستم رو بذارم پشت صندلي و برگردم عقب رو نگاه کنم دستم رو انداختن پشت گردن افسر و محکم داشتم مي کشيدمش طرف خودم!

- اعتراف مي کنم که: اولين باري که رفتم کارواش من هم همراه کارگرها داشتم ماشين رو مي شستم که مسئول کارواش اومد خجالت زده جمعم کرد! خوب چي کار کنم فکر کردم زشته اونا ماشين من رو بشورن و من وايستم نگاه کنم.

- اعتراف مي کنم که: بزرگترين لذت دوران بچگي من اين بود که روزهاي باروني تو راه مدرسه با او چکمه طوسي پلاستيکي که تا زير زانوم بود مثل خل ها از جاهايي رد مي شدم که آب جمع شده. وقتي قابليت چکمه هام رو مي ديدم که تا عمق زياد هم پام خيس نمي شه کلي کيف مي کردم. حس ماشين شاسي بلند بهم دست مي داد.

- اعتراف مي کنم که: 2 ماه به همه گفتم خطم سوخته. خواهرم نگاه کرد ديد سيم کارت رو برعکس انداختم تو گوشي.

- اعتراف مي کنم که: مامان بزرگ خدا بيامرزم توي 95 سالگي فوت کرد. صبح روزي که مامان بزرگم فوت کرده بود همه دور جنازش نشسته بوديم و همه داشتن گريه مي کردن. جمعيت هم زياد بود. من و داداشم تو بغل هم داشتيم گريه مي کرديم. اشک فراون بود و خلاصه جو گريه بود. يکهو دختر خالم که تازه رسيده بود اومد تو حياط و با جديت داد کشيد: مامان بزرگ زود رفتي! اين رو که گفت کل خونه رفت رو هوا... حالا خندمون قطع نمي شد.

- اعتراف مي کنم که: يکي از شب هاي قدر ساعت 4 صبح داشتم از مسجد برمي گشتم خونه، توي کوچه مون دوستم رو از پشت ديدم که داره لواشک مي خوره و هدفون تو گوششه. گفتم حالش رو بگيرم، دويدم و با تمام قدرت يه اردنگي نثارش کردم. برگشت و با چشماني بهت زده نگاهم کرد. چند ثانيه تو چشماي همديگه خيره شده بوديم، به خودم گفتم: اه اين که امير نيست!

- اعتراف مي کنم که: من نماينده کلاسم و هفته پيش امتحان باکتري شناسي داشتيم. قبل از اومدن استاد عکس باکتري رو کاملا خنده دار رو تخته کشيدم و نوشتم بچه ها امتحان باکتريه. وسط امتحان، استاد باکتري دست گذاشت رو شونه ام و گفت: من اين شکلي ام؟ من هم هول شدم گفتم بله. ديدم مثل عقاب بهم زل زده. اومدم درستش کنم گفتم بچه ها اينجوري ميگن. فکر نکنم کسي از 8 نمره بيشتر از 3 بگيره!

- اعتراف مي کنم که: موقع رانندگي تو ميدون داشتم مي پيچيدم که يکي خيلي بد پيچيد جلوم. منم عصباني شدم داد زدم: بيا، يهو بيا تو خيابون! هنوزم نمي دونم چي مي خواستم بارش کنم که اين رو گفتم: بنده خدا هنگ کرده بود.

- اعتراف مي کنم که: بچه که بودم وقتي فيلم مي ديدم، همش با خودم مي گفتم چرا هرکي از جلو تير مي خوره، از پشت مي افته؟ يعني روي سمتي که تير خورده نمي افته. با خودم مي گفتم لابد نمي خوان بيشتر تير بره تو تنشون و دردشون بگيره ديگه...

- اعتراف مي کنم که: دوستم زنگ زد خونمون گفت عليرضا امروز مياي سر کار؟ گفتم نه شهرستانم! بعدش فهميدم چه گندي زدم چون به خونه زنگ زده بود نه موبايل!

- اعتراف مي کنم که: بچه بودم يه کارتون نشون مي داد که مورچه زيره فيله يه سوزن مي زاره و فيله ميره هوا. منم زيره يه بنده خدايي سوزن گذاشتم که بره هوا، جيغ زد ولي متاسفانه نرفت هوا!

- اعتراف مي کنم که: من بودم که روي صندلي معلم کلاس پنجم پونيز و آدامس مي چسبوندم، من بودم که همه گچ هاي پاي تخته رو مي پيچوندم، من بودم که وقتي يه کلاس خالي گير مي آوردم با گچ روي ديوارهاش براي معلم ها و مدير و ناظم فحش مي نوشتم. من بودم که مي رفتم دستشويي مدرسه تمام شيرهاي آب رو تا ته باز مي کردم و در مي رفتم، من بودم که زمستون ها به شوفاژهاي کلاس ويکس مي ماليدم که حال همه بهم بخوره و کلاس تعطيل بشه...

- اعتراف مي کنم که: همين که چشم مامانم رو دور مي ديدم، هرچي تور و پارچه خوشگل داشتيم اعم از سفيد و سبز و سرخابي جمع مي کردم. يه لحاف کوچولو هم داشتم خيلي خوشگل بود. بعد مي رفتم تو اتاق همه اين ها رو با هم مي انداختم روي سرم، کلي حال مي کردم که مثلا عروس شدم. اون زير از گرما و کمبود اکسيژن خفه مي شدم. مي اومدم بيرون نفس مي گرفتم، بعد دوباره به عروس بودنم ادامه مي دادم! مامانم که وضع رو اينجوري ديد يه لباس به اصطلاح عروس واسم خريد...

- اعتراف مي کنم که: بچه که بودم دوس داشتم 20 قلو دختر داشته باشم!

- اعتراف مي کنم که: بچه که بودم هديه روز مادر به مامانم شناسنامش رو دادم. با اين توضيح که توي تموم برگه هاش نقاشي کشيده بودم که خوشحال شه!

 

 



           
پنج شنبه 8 دی 1390برچسب:اعتراف,صميمانه,سوتي,ها,!!!!,سرگرمی, :: 18:30
M@hdi

درباره وبلاگ


*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-* ســــــلام خـــــوش اومـــــدی مــــمــــنــــون از انــتــخــابــت امــــیــــدوارم لـــــذت ببــــری نـــــــــظــــــــر یــــــــــادت نــــــــــره ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ
نويسندگان
پيوندها


تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان
Pars Boys

و آدرس
parsboys.LoxBlog.ir
لینک نمایید سپس مشخصات لینک
خود را در زیر نوشته . در صورت وجود
لینک ما در سایت شما لینکتان به
طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






کد شمارش معکوس سال جدید




نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 11
بازدید ماه : 595
بازدید کل : 170065
تعداد مطالب : 65
تعداد نظرات : 22
تعداد آنلاین : 1